قسمت ۵: گیج و ویج
امیر چشمهاش رو یه جوری کرد و بهم گفت: خیلی ریز میبینمت … خودت رو برای یک باخت حسابی در مسابقه امروز آماده کن. من هم که در کلاس در کنار جواد نشسته بودم، عینکش رو ازش گرفتم و به چشمام زدم و در جواب بهش گفتم: مثل این که یه صدایی از این طرف […]