نوشته‌ها

قسمت ۱: شمعدانیِ کنارِ حوض

«موتورسوار جلوی اتوبوس ما اصلاً تعادل نداشت؛ اون شب بارونی، اون جاده‌ی خطرناک و پر پیچ و خم … واقعاً همه‌ی ما رو در اتوبوس نگران کرده بود.

پشت سری‌های من با زبان ژاپنی خودشون داشتند با هم صحبت می‌کردند؛ اگرچه در این دو هفته‌ای که ژاپن بودم مقداری از کلمه‌هاشون رو یاد گرفتم ولی باز هم نفهمیدم که چی میگن!! ولی در هر صورت صحبتشون در مورد اون موتور سوار بود… آخه خیلی بد حرکت می‌کرد، شاید ترمزش خراب شده بود یا شاید هم خوابش می‌اومد، ولی هر چی بود دل تو دل ما نذاشته بود.

در همین حال و هوا، چند تا صاعقه‌ی شدید همه جا رو روشن کرد و ما هم بیشتر نگران شدیم، مثل این فیلم‌ها شده بود … متاسفانه چند لحظه‌ی بعد کنترل موتور کاملاً از دستش خارج شد؛ فرمان موتور رو مرتباً این طرف و اون طرف می‌کرد ولی باز هم از مسیر خارج شد و مستقیماً با ماشینی که از روبرو می‌اومد برخورد کرد و چند دور روی هوا چرخید و در حاشیه‌ی جاده افتاد.

ادامه مطلب …